يکی ازرو يکی اززير
ازترس هجوم بادهای سرد فاصله،
در دهلیز های قلبم
طوفان بر پاست .
و یاد گیسوان تو
که در کوران این تند باد
بر پیشانیت
پریشان شده دلم را می شکند...
اینک من این سو ی آبها نشسته ام ،
و در آستانه ی یک انتظار عمیق ،
سر می اندازم
دانه دانه عشق را .
وتارهای محبت را
می بافم،
یکی از رو یکی اززیر.
تا در انحنای گردنت
خاطره ی گرمای عشق
دوباره زنده شود...
سلام. چرا نمی نويسی؟ اوضاع خوبه؟
زيارت قبول
تو باشي و خيالت ، براي گرماي من همين كافي ست . .
اينکه هم را می شناسيم يا نه مهم نيست ! مهم عقيده ماست و بس که فکر کنم بهم نزديکه . . خوشحال ميشم هميشه به من سر بزنی و بتونم مطالب وبلاگت را بخونم
دیگه نیستی....!!!!!.....اومدم نوشته هاتو بخونم....اما گویی اثری از آثارت نیست....باید دسته خالی برگردم.......هنوز......خدایی میکنی......
برات کامنت گذاشتم گویی نیومد.....اومده بودم نوشته هاتو بخونم که گویی نستی دسته خالی بر می گردم.......
... و همه زخم های من از «عشق» است ...
جالبه که شما نمی خوای اينجا توجه بگيری ..که محو چيز ديگه ای هستی.
سلام وبلاگ پرمحتوايي داري اگه حاضر به تبادل لينك هستيد من را با نام برديا لينك كنيد وبهم خبر بديد تا شما را لينك كنم amirmahdi62.persianblog.ir
اگه شيشَم تُو سنگ باش ، مشكلي نيست ديگه مِيلي براي همدلي نيست خداحافظ ، تموم ِ حرفم اينه خداحافظ بدون ِ بغض و كينه[گل][گل]